- تشکیل کردن
- تشکیل دادن
معنی تشکیل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شتافتن
باز کردن، گشایش
نگیختن، زندیدن
پای در پای پیچیدن حریف را در کشتی و او را انداختن
آموزیدن فراگیری دانش اندوختن بدست آوردن حاصل کردن کسب کردن، جمع کردن اندوختن، جمع کردن مالیات گرفتن مالیات و و مقرریها، خلاصه چیزی را بر آوردن، کسب کردن علم
نقل مکان کردن
سر بار کردن بار کردن بار نهادن، بگردن گذاشتن، کاری را بکسی فرمودن که فوق طاقت او باشد
واگشودن باز گشودن باز تاراندن از هم گشادن (چیزی را) تجزیه کردن، فانی کردن (چیزی را) بگذاختن محو کردن
آمیختن تروماندن
تفسیر کردن
سخت کردن، استوار کردن
دلیر گردانیدن جرات دادن
همانند کردن چیزی را بچیزی
زشت گفتنبد گفتن شناعت زدن
برپا کردن درست کردن
ثابت و استوار کردن، حکم دادن، عهد کردن پیمان کردن، مهر کردن قباله
آسان کردن سهل ساختن
راست کردن تعدیل کردن، از روی عدالت تقسیم کردن، راستکار خواندن پارسا داشتن
جداکردن از هم گشودن
فرمان بردن اطاعت کردن، قبول کردن پذیرفتن
کامل کردن تمام کردن
شرح و تفسیر نمودن، توجیه کردن، ترجمه کردن
رمشاندن
Exact, Impose, Inflict
Analyze
Entrench
Recess, Adjourn
Convert, Transform
Stress, Accent, Accentuate, Emphasize
Applaud, Cheer, Encourage
Constitute
Aggravate, Escalate
Accommodate
Compound, Combine, Compose, Splice, Synthesize